گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ماهنامه موعود شماره 83
حکمت دوم غیبت







اي شیعیان اهل بیت بدانید که امورتان مانند سرمه در چشم است که شخص میداند چه » : و به همین دلیل امام صادق(ع) میفرماید
موقع سرمه در چشم میرود و نمیداند چه موقع سرمه از چشم میرود. زمانی است که افراد، صبحهنگام در دین هستند و
امتحان و آزمایش امتحان یکی .« شبهنگام از دین خارج میشوند و کسی هم شب در دین ما هست و صبح، از دین خارج میشود
از سنّتهاي الهی است که نظام خلقت بر آن استوار است. خداوند در این مورد میفرماید: أحسب النّاس أن یترکو أن یقولوا آمنّا و
هم لا یفتنون؛ 1آیا مردم میپندارند که تا بگویند ایمان آوردیم رها میشوند و امتحان نمیشوند. و نیز میفرماید: الّذي خلق الموت
و الحیاة لیبلوکم أیّکم أحسن عملاً؛ 2 کسی که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید. بنابراین،
آزمایش همان چیزي است که بد را از خوب جدا ساخته، طلا را از بقیّۀ فلزات متمایز میسازد و شاید هم خدا عالمتر است یکی
از دلایل غیبت، آزمایش مردم باشد. البتّه در احادیث اهل بیت(ع) هم به آن اشاره شده است؛ از جمله روایتی از امام صادق(ع) که
صاحب این امر، ناگزیر غیبتی خواهد داشت که هر ناحقّی در آن شک میکند. این غیبت است که حق را از باطل جدا » : میفرماید
به هنگام غیبت سومین فرزند من، گویی شیعیانم در جستوجوي » : 3 امام ابوالحسن علی بن موسی الرّضا(ع) میفرماید .« میکند
زیرا امامشان غایب است. پناهگاه » : به حضرت گفته شد: چرا اي فرزند رسول خدا؟ فرمود .« پناهگاه هستند، امّا پناهگاهی نمییابند
خواستن و به دنبال پناهگاه گشتن و امان خواستن به معناي حقیقتجویی و دوري از خیال پردازي و توهّم است و این یک امتحان
اي شیعیان اهل بیت بدانید که امورتان مانند سرمه در چشم است که شخص » : و به همین دلیل امام صادق(ع) میفرماید .« الهی است
میداند چه موقع سرمه در چشم میرود و نمیداند چه موقع سرمه از چشم میرود. زمانی است که افراد، صبحهنگام در دین هستند
4 نیز امام صادق(ع) .« و شبهنگام از دین خارج میشوند و کسی هم شب در دین ما هست و صبح، از دین خارج میشود
به خدا قسم که مثل شیشه نمیشکنید، زیرا شیشه برگردانده شده و به حالت قبل در میآید، به خدا که مانند کوزه » : میفرماید
5 این احادیث و .« میشکنید؛ کوزه مثل قبلش نمیشود، به خدا که دگرگون میشوید و مثل غربالشدن کاه از گندم، الک میشوید
احادیث دیگر حقیقت دانستن امتحان و آزمایش در دوران غیبت امام دوازدهم(عج) را بیان میکند. ماهنامه موعود شماره 92
پینوشتها ?: برگرفته از: مصلح کل، سید نذیر الحسنی، ترجمۀ س.ش.حسینی، انتشارات موعود عصر(عج). 1. سورة عنکبوت
.5 . 4. شیخ طوسی، الغیبۀ، ص 34 . 3. شیخ صدوق، کمالالدّین و تمام النعمۀ، ص 482 . 2. سورة ملک ( 67 )، آیۀ 2 . 29 )، آیۀ 2 )
. همان، الغیبۀ، ص 34
معرفی کتاب(امام مهدي(ع)؛ موجود موعود)
امام مهدي(ع)؛ موجود موعود نویسنده: آیتالله عبدالله جوادي آملی ناشر: انتشارات اسرا تا کنون کتابها و مقالات متعددي دربارة
حضرت مهدي(ع) نوشته شده است امّا به رغم سعی و کوشش عالمانه و خالصانه اي که در شناخت و شناساندن آن حضرت، از
سوي اشخاص و جریانهاي اسلامی صورت پذیرفته، همواره دام افراط و درة تفریط به روي این موضوع گسترده و گشوده بوده،
واقعی تمسک جویند و از « امام شناسی » هست و خواهد بود و تنها کسانی از ورطه این دو نجات یافتهاند که توانستهاند به مستمسک
آن بهرهمند شوند. با همین رویکرد اثر شریف و خواندنی امام مهدي(ع)، موجود موعود که مجموعه مباحث، گفتارها و نوشتههاي
حضرت آیتالله جوادي آملی تدوین و با مقدمهاي گرانبها توسط نشر اسرا به بازار نشر عرضه شده است. در سه بخش این کتاب با
عناوین امام شناسی، انتظار و از ظهور تا مدینه فاضله حاوي این مطالب است: بخش یکم: امام شناسی فصل یکم: امامت عام: چهرة
فقاهتی امامت، امامت و نصب در نگاه امام رضا(ع)، برهان مهدوي بر عدم تعیین امام به دست مردم، حیات معقول ثمرة معرفت به
صفحه 50 از 61
امام(ع)، معیار زندگی جاهلانه، حیات و مرگ جاهلی در فرهنگ وحی، حیات انسان از دیدگاه قرآن، مراتب و نشانههاي حیات
عقلی، توقف شناخت امامت بر نبوت و فهم نبوت بر ادراك توحید، معرفت امام، بهترین راه مسلمان مردن، مفهوم واقعی معرفت
امام، معرفت ثمر بخش و شناخت بی ثمر، حیات خداپسند در گرو معرفت امام، امامت نیاز بشر و نعمتی الهی، ملاك نیاز به پیامبر و
امام، امامت منت و لطف همیشگی خدا. فصل دوم: امامت خاص: استمرار ولایت از ابراهیم(ع) تا امام زمان(ع)، نیل همه فرزندان
صالح ابراهیم(ع) به امامت، بشارت ائمه به وجود مبارك ولی عصر(ع)، ظهور کلمه طیبه، شجره مبارك مهدوي، نیمه شعبان شب
قدر اهل بیت(ع)، راز همتایی شب میلاد امام زمان(ع) با شب قدر، عید میلاد امام عصر(ع)، راه معرفت امام زمان(ع)، والاترین راه
شناخت امام عصر(ع)، قرآن و عترت یک حقیقت و دو ظهور، جلوههایی از هماهنگی قرآن و عترت، امام معصوم پیشواي عقاید و
اخلاق و اعمال، امام معصوم شاهد اعمال، ولاي خاندان عصمت رکنی دینی، دشواري ادراك امام عصر(ع) و راه تسهیل آن، امام
مهدي(ع) سزاوارترین فرد به ابراهیم(ع)، خاتم اوصیا وارث منحصر به فرد کمالات، امام ،« نور السّموات و الأرض » عصر(ع) مظهر
عصر(ع) مظهر علم و قدرت الهی، تأثیر صاحبان نفس، ظهور اسم هادي در وجود مهدي(ع)، هدایت دلها به دست امام عصر(ع)،
ولی عصر(ع) همسفر سالکان، قائد قافله عشق، آینه مهر و قهر، مهدي(ع) عامل تحقق دین الهی،... بخش دوم: انتظار فصل یکم:
شعاع آفتاب: مطلق یا نسبی بودن غیبت امام عصر(ع)، حکمت و چرایی غیبت، اسرار غیبت، چگونگی بهره بردن از امام در این
دوران، ضرورت نیابت در عصر غیبت، پندار واگذاري دفاع از دین به امام عصر(ع)، دعاي امام صادق(ع) راهی بر اثبات ولایت
فقیه، انقلاب اسلامی آینۀ انقلاب مهدوي... فصل دوم: حقیقت انتظار: انتظار فرج، انتظار در مکتب اهل بیت(ع)، شرایط تحقق
حقیقت انتظار، بهترین راه برترین انتظار... فصل سوم: منتظر: برتري انتظار فرهیختگان، مراحل کمالی منتظران، رهیدن منتظران از
ناامیدي، فضائل منتظران.... فصل چهارم: انتظار، ابعاد و تکالیف: آثار انتظار، تکالیف منتظران، ارتباط با امام عصر(ع) و ضرورت و
چگونگی آن، وظایف شخصی منتظران، وظایف گروهها بخش سوم: از ظهور تا مدینه فاضله مهدوي(ع) فصل نخست: ... تاظهور
آفتاب: ضرورت ظهور، آثار عمومی ظهور، گاه قیام قائم، سیماي عمومی عصر ظهور، برخی رخدادهاي هنگام ظهور فصل
دوم:دولت کریمه مهدوي: روزهاي خوش فرج، از ظهور تا پیروزي، بهار دلانگیز قلوب، هندسه مدینه مهدوي، ویژگیهاي
آرمانشهر مهدوي، کمال عقل نظري و عملی در حکومت مهدوي، جلوة بینظیر دینداري در حکومت مهدوي(ع). سوداي روي
دوست نویسنده: مرتضی آقاتهرانی ناشر: احمدیه و مؤسسۀ آموزش و پژوهش امام خمینی(ره) قرنهاست که از غیبت امام عصر(ع)
میگذرد و بسیاري در اشتیاق جانان، جان به لب رساندهاند. گاه، چون علی بن مهزیار فوز دیدار نصیبشان گشته و گاه تا پایان عمر
در حسرت دیدار باقی ماندهاند. براي بسیاري این سؤال وجود دارد که چگونه میتوان چنین افتخاري یافت و به پیشگاه آن امام
همام علیه افضل التحی[ و الثناء باریافت. پاسخ این پرسش را در تشرفات خوشبختان میتوان یافت، که در تشرفات امثال ابن
مهزیار و پیرمرد قفلساز به صراحت این مطلب بیان شده که آن حضرت مدتهاست که درانتظار دیدار شیعیان خویشند و لازم
نیست براي دیدار خود را دچار زحمت و تکلف کنیم همین قدر که خانه دل را در خور میهمان جاروب کردیم آن میهمان عزیز
مرحمت نموده و به کلبه وجود ما قدم مینهند. هرچه کاستی است از ماست و اگر بی توفیق گشته ایم ثمرة بدیهی روشی است که
براي زندگی برگزیده ایم. کتاب سوداي روي دوست اثري است آموزشی و عملی براي چگونه جاروب کردن خانه و مهیاي
میهمانی کردن آن، به قلم حجت الاسلام والمسلمین مرتضی آقاتهرانی، که توسط دو انتشارات احمدیه و نیز مؤسسۀ آموزشی
پژوهشی امام خمینی به بازار نشر ارائه شده است. در این کتاب میخوانیم: فصل اوّل: مقدمه و کلیات نام و القاب امام زمان(ع)،
معرفی اجمالی ایشان، ارتباط، انواع و اشکال ارتباط، آثار و برکات ارتباط، انتظار، ویژگی منتظران، امکان دیدار، نفی نیابت، انواع
دیدار، برکات دیدار فصل دوم: علل و عوامل زمینه ساز دیدار بخش اوّل: عواملی که درباره خداوند باید مراعات شود؛ راه یابی به
قلمرو ایمان و تقوا، تحصیل ورع، محاسن اخلاق و رضایت الهی، تحصیل رضایت اهل بیت(ع)، اتصال با قرآن بخش دوم: عواملی
صفحه 51 از 61
که باید دربارة امام زمان(ع)رعایت گردند؛ ذکر و یاد مداوم آن حضرت، اهداي صلوات به ایشان، پرداخت صدقه براي سلامتی
ایشان، حضور در اماکن مقدسه، دعا به ساحت امام زمان(ع)، توسل به ایشان و استمداد از آن حضرت، عریضه نویسی، تقدیم
هدیه، مهر و محبت به ایشان، تلاش براي زنده داشتن امر امامت، نرنجاندن خاطر شریف امام بخش سوم: عواملی که سالک دربارة
خود باید مراعات کند؛ تلاش براي معرفت امام، الگوگیري از امام(ع) در تقوا و دینداري، از خود گذشتگی و استقامت در راه
رسیدن به ساحت مقدس امام(ع)، توجه به حاضر و ناظر بودن ایشان فصل سوم: موانع دیدار امام زمان(ع) موانع شناختی: نداشتن
فهم دقیق از دین، جهالت و افراط و بی ثباتی در دین موانع اخلاقی رفتاري: هواپرستی، دنیازدگی، پابندنبودن به عهد و ایمان،
گناه و خطا، انحراف در جمع مال، قطع رحم، کوتاهی در پرداخت سهم امام(ع) فصل چهارم: سالکان مخلص و عنایات خاص
حضرت ولی عصر(ع) برعهده گرفتن ولایت سالک: معناي ولایت، تجلی ولایت در نبوت و امامت، مراتب ولایت، آثار ولایت،
راهکار تحصیل ولایت امام(ع) تربیت و تزکیۀ شخص سالک
توسل به امام زمان(ع) و حلّ مشکل رزمندگان
رو به من کرد و پرسید: نماز امام زمان(ع) را چطور میخوانند؟ با تعجب پرسیدم: حالا چی شده که میخواهی نماز امام زمان(ع) را
بخوانی؟ گفت: نذر کردهام و بعد لبخندي زد. گفتم: باید مفاتیح را بیاورم. مفاتیح را آوردم و از روي آن چگونگی نماز را
خواندم. نماز را که خواندیم، گفت: برو هرچه زودتر بچهها را خبر کن. یکی از همرزمان شهید بزرگوار، محمد بروجردي (فرمانده
عملیات غرب کشور) چنین نقل میکند که: جلسهاي داشتیم. وقتی که از جلسه برگشتیم، شهید بروجردي به اتاق نقشه رفت و
شروع به بررسی کرد. شب بود و بیرون، در تاریکی فرو رفته بود. ساعت دوي نیمه شب بود، میخواستیم عملیات کنیم. قرار بود
اوّل پایگاه را بزنیم، بعد از آنجا عملیات را شروع کنیم. جلسه هم براي همین تشکیل شده بود. با برادران ارتشی تبادل نظر
میکردیم و میخواستیم براي پایگاه محل مناسبی پیدا کنیم. بعد از مدتی گفتوگو هنوز به نتیجهاي نرسیده بودیم. باید هر چه
زودتر محلّ پایگاه مشخص میشد، و الّا فرصت از دست میرفت و شاید تا مدتها نمیتوانستیم عملیات کنیم. چند روزي میشد
که کارمان چند برابر شده بود و معمولًا تا دیروقت هم ادامه پیدا میکرد. خستگی داشت مرا از پاي در میآورد. احساس سنگینی
میکردم، پلکهایم سنگین شده بود و فقط به دنبال یک جا به اندازة خوابیدن میگشتم تا بتوانم مدتی آرامش پیدا کنم. بروجردي
هنوز در اتاق نشسته بود، گوشهاي پیدا کردم و به خواب عمیقی فرو رفتم. قبل از نماز صبح از خواب پریدم. بروجردي آمد توي
اتاق، در حالی که چهرهاش آرامش خاصی پیدا کرده بود و از غم و ناراحتی چند ساعت پیش چیزي در آن نبود. دلم گواهی داد
که خبري شده است. رو به من کرد و پرسید: نماز امام زمان(ع) را چطور میخوانند؟ با تعجب پرسیدم: حالا چی شده که
میخواهی نماز امام زمان(ع) را بخوانی؟ گفت: نذر کردهام و بعد لبخندي زد. گفتم: باید مفاتیح را بیاورم. مفاتیح را آوردم و از
روي آن چگونگی نماز را خواندم. نماز را که خواندیم، گفت: برو هرچه زودتر بچهها را خبر کن. مطمئن شدم که خبري شده
وگرنه با این سرعت بچهها را خبر نمیکرد. وقتی همه جمع شدند گفت: برادران باید پایگاه را اینجا بزنیم، همه تعجب کردند.
بروجردي با اطمینان روي نقشه یک نقطه را نشان داد و گفت: باید پایگاه اینجا باشد. فرمانده سپاه سردشت هم آنجا بود. رفت
طرف نقشه و نقطهاي را که بروجردي نشان داده بود، خوب بررسی کرد. بعد در حالی که متعجب، بود لبخندي از رضایت زد و
گفت: بهترین نقطه همین جاست، درست همین جا، بهتر از اینجا نمیشود. همه تعجب کرده بودند. دو روز بود که از صبح تا شام
بحث میکردیم، ولی به نتیجه نمیرسیدیم؛ حتی با برادران ارتشی هم جلسهاي گذاشته بودیم و ساعتها با همدیگر اوضاع منطقه
را بررسی کرده بودیم. حالا چطور در مدتی به این کوتاهی، بروجردي توانسته بود بهترین نقطه را براي پایگاه پیدا کند؟ یکی یکی
آن منطقه را بررسی میکردیم، همه میگفتند: بهترین نقطه همین جاست و باید پایگاه را همین جا زد. رفتم سراغ برادر بروجردي
صفحه 52 از 61
که گوشهاي نشسته بود و رفته بود توي فکر. چهرهاش خسته نشان میداد، کار سنگین این یکی دو روز و کمخوابیهاي این مدت
خستهاش کرده بود. با اینکه چشمهایش از بیخوابی قرمز شده بودند ولی انگار میدرخشیدند و شادمانی میکردند. پهلوي او
نشستم، دلم میخواست هرچه زودتر بفهمم جریان از چه قرار است. گفتم: چطور شد محلی به این خوبی را پیدا کردي، الآن چند
روز است که هرچه جلسه میگذاریم و بحث میکنیم به جایی نمیرسیم. در حالی که لبخند میزد گفت: راستش پیدا کردن محلّ
این پایگاه کار من نبود. بعد در حالی که با نگاهی عمیق به نقشۀ بزرگ روي دیوار مینگریست ادامه داد: شب، قبل از خواب
توسل جستم به وجود مقدس امام زمان(ع) و گفتم که ما دیگر کاري از دستمان برنمیآید و فکرمان به جایی قد نمیدهد، خودت
کمکمان کن. بعد پلکهایم سنگین شد و با خودم نذر کردم که اگر این مشکل حل شود، به شکرانه نماز امام زمان(ع) بخوانم.
بعد خستگی امانم نداد و همان جا روي نقشه به خواب رفتم. تازه خوابیده بودم که دیدم آقایی آمد توي اتاق. خوب صورتش را به
یاد نمیآورم. ولی انگار مدتها بود که او را میشناختم، انگار خیلی وقت بود که با او آشنایی داشتم. آمد و گفت که اینجا را
پایگاه بزنید. اینجا محل خوبی است و با دست روي نقشه را نشان داد. به نقشه نگاه کردم و محلی را که آن آقا نشان میداد را به
خاطر سپردم. از خواب پریدم، دیدم هیچ کس آنجا نیست. بلند شدم و آمدم نقشه را نگاه کردم، تعجب کردم، اصلًا به فکرم
نرسیده بود که در این ارتفاع پایگاه بزنیم و خلاصه اینگونه و با توسل به وجود مقدس امام زمان(ع) مشکل رزمندگان اسلام حل
شد. ماهنامه موعود شماره 92 پینوشت ?: برگرفته از: امام زمان(ع) و شهدا، سلیم جعفري، ص 49 . به نقل از: آقاي شفیعی.
حکایت دیدار
او نه دانشمند نامداري بود و نه چهره شناخته شده و مشهوري، امّا مرد کاسب دینباور و پرواپیشهاي بود که به راستی از خوبان عصر
خویش بود، یعنی معتقد بودند که از اوتاد و ابدال است، امّا ناشناخته و گمنام میزیست. در تهران پینهدوزي میکرد. آقا سیّد کریم
محمودي او نه دانشمند نامداري بود و نه چهره شناخته شده و مشهوري، امّا مرد کاسب دینباور و پرواپیشهاي بود که به راستی از
خوبان عصر خویش بود، یعنی معتقد بودند که از اوتاد و ابدال است، امّا ناشناخته و گمنام میزیست. در تهران پینهدوزي میکرد، و
بسیاري از علماي اهل معنا معتقد بودند که گاهی حضرت بقیۀالله صلوات الله علیه به مغازة محقّر او تشریف میبرند، و با او
مینشینند، هم صحبت میشوند و مشکلات و حوائج بسیاري از مردم را به واسطۀ او حل میفرمایند. گویی آن بندة خوب خدا به
نوعی واسطۀ میان مردم و آن خورشید آسمان امامت بود، امّا مردم از مقام او غافل بودند و او را نمیشناختند. بزرگانی که او را
میشناختند گاهی به امید شرفیابی خدمت امام عصر(ع) ساعتها در مغازة او مینشستند و انتظار ملاقات حضرت را میکشیدند،
شاید هم بعضیها بالاخره به خدمتش مشرف میشدند. یکی از بزرگان میفرمودند: وقتی ساعتی را در مغازة آسیدکریم
مینشستیم، آن قدر حال معنویت او قوي و نگاه به چهره و رفتار او مؤثر بود، که در اثر مجالست با او تا چندین روز شارژ بودیم و
حال و هواي پرواز به سوي معنویات را داشتیم. مرحوم سیّد کریم اهل دنیا نبود حتی خانۀ مسکونی نداشت و تنها راه درآمدش
کفّاشی و پینهدوزي بود. او مدّتی در تهران در کوچۀ غریبان، در منزل یکی از بازاريها زندگی میکرد و با اینکه صاحبخانه
رعایت حال او را میکرد، امّا نمیدانست که مستأجر او چه انسان بلندمرتبه و بزرگواري است. بالاخره پس از اتمام زمان اجاره به او
میگوید: آقا سیّد کریم! اگر ممکن است منزل ما را با کمال معذرت تخلیه کنید، چرا که خودمان بدان نیازمندیم. سپس به او ده
روز مهلت داده که منزل دیگري براي خود تهیّه کند. سیّد در ده روز هر چه دست و پا میکند و به هر دري میزند، جایی پیدا
نمیکند؟ چون که داراي زن و چند فرزند بوده و صاحب خانهها به خانوادههاي بدون کودك با کم تعداد، خانه اجاره میدادند.
سیّد کریم هم با شنیدن این .« آقا سیّد! دیگر راضی نیستم در منزلم بمانی » : سرانجام کار به جایی میرسد که صاحب منزل میگوید
جمله به ناچار اثاث منزل خویش را جمع میکند و در گوشهاي از کوچه پردهاي میکشد و در سرماي زمستان کرسی میگذارد و
صفحه 53 از 61
خانوادة خویش را در آنجا پناه میدهد، تا خانهاي بیابد. در شدت ناراحتی و غصه بود و در افکار خودش غوطهور که چه باید کرد،
که ناگاه متوجه میشود، حضرت ولیعصر امام زمان(ع) نزدیک میشوند، سیّد کریم فوري به نزد آن حضرت میرود و عرض
اخلاص و ارادت مینماید، آن حضرت میپرسند: سیّد کریم! چه میکنی؟ میگوید: سرورم! خود میدانید. آن گرامی میفرمایند،
دوستان ما باید در فراز و نشیبها شکیبا باشند، اجدادمان مصیبتهاي زیادي کشیدهاند. سیّدکریم میگوید: درست است، خاندان
پیامبر در راه خدا هر گونه رنج و فشار و آوارگی و زندان و شهادت و اسارت دیدهاند، امّا خداي را سپاس که مصیبت کرایهنشینی
ندیدهاند که در فصل زمستان رانده شوند. حضرت تبسّمی نموده و جملاتی به این مضمون میفرمایند: آري! امّا مهم نیست، نگران
نباش، درست میشود؛ ما ترتیب کارها را دادهایم، من میروم، پس از چند دقیقه دیگر مسئله حل میشود و میروند. آن گاه به
فاصله چند دقیقه مرحوم حاجسیّد مهدي خرازي که از نجّار خوب تهران و اندکی هم به عظمت معنوي آقا سیّد کریم آشنا بود، از
راه میرسد، و وقتی آقا سیّد کریم را آنجا میبیند غرق در تعجّب میشود، میگوید: من شب قبل حضرت ولیعصر(ع) را در
خواب دیدم، ایشان به من فرمودند: فردا صبح فلان منزل را به نام سیّد کریم میخري و در فلان ساعت او در فلان کوچه نشسته،
میروي و کلید منزل را به او میدهی. من ازخواب بیدار شدم، ساعت 8 صبح به سراغ منزل رفتم، دیدم صاحب آن خانه میگوید:
چون مقروض بودم، دیشب متوسّل به حضرت بقیۀالله ارواحنا فداه شدم که این خانه به فروش برسد تا من قرضم را بدهم. من
بود خریدم و کلیدش را گرفتم و وقتی خدمت مرحوم سیّد کریم رساندم که تازه حضرت « علی شهریاري » خانه را که در بازارچۀ
صاحبالزمان(ع) تشریف برده بودند. کلید خانه را تحویل سیّد کریم داده و او را به خانه جدید میبرد. اگر لطفی کنی آیی کنارم
به خاك پاي تو سر میگذارم براي دیدنت جز نیمه جانی که بر لب آمده چیزي ندارم از این دنیا فراقت کرده سیرم از آن ترسم به
هجرانت بمیرم اگر خواهی نباشی همدم من به دام خود چرا کردي اسیرم؟ (علیاصغر یونسیان) پیامها و برداشتها 1. از اوتاد و
ابدال بودن در هر کسبی ممکن است. مهم، عمل به وظیفه است. اوتاد سی نفرند، و همانگونه که کوهها اوتاد و میخهاي
زمیناند 1، اینان 2 نیز وجودشان حافظ و نگهدارندة زمین از بسیاري بلاهاي آسمانی و ارضی است و به برکت آنها بسیاري از
مشکلات و بلاها از مردم دفع یا رفع میگردد. هر کدام از آنها که از دنیا بروند، فرد شایستۀ دیگري جانشین او میگردد. 3 ابدال
جمعی از صالحان میباشند که همواره در زمین هستند. وقتی یکی از آنها » : هم، چنانکه مرحوم طریحی در مجمعالبحرین میگوید
ابدال در شام و نجبا » : 4 و در روایتی از امیرالمؤمنین(ع) است که .« فوت کرد، خداوند بدل او شخص صالح دیگري را میگذارد
2. ورود امام عصر(ع) به 5.« (انسانهاي پاكسرشت و خوشنفس) در مصر و عصائب (جوانمردان رشید و نیرومند) در عراق هستند
مغازه و محل کسب، پیامی براي همه انسانها، در هر شغلی، دارد که اگر انسان خود را پاك کرد و از انحراف فکري و اخلاقی و
زشتی عمل خود را شستوشو داد، فضاي محل زندگی و محل شغل او آن چنان نورانیتّی پیدا میکند که زمینه براي ورود محبوب
دلها و نور افشانی به آن مکان فراهم میگردد. 3. واسطههاي فیض که از طرف امام زمان(ع) مأذون در رفع گرفتاريها و مشکلات
مردم میشوند بسیار هستند ولی ناشناخته و مکتوم میباشند. یکی از بزرگان میفرمودند: آقا سیّد کریم آنچه در آمد از راه
پینهدوزي داشت، زیر پاي خویش میگذاشت. ولی گاه میشد که چند برابر مبلغی که به دست آورده بود را به فقیري کمک
میکرد. یک روز که آسیدکریم براي کاري از مغازه بیرون رفت، فرش او را کنار زدم، ببینم چه مقدار پول در آنجا هست؟ با
کمال تعجب دیدم هیچ پولی وجود ندارد. 4. غالباً انسانهاي وارسته از دنیا و پیوسته به عقبا، گمنام هستند و جز افرادي که از
نزدیک با آنها در ارتباط هستند و به خاطر مصلحتهایی، اطّلاع از کار آنها را پیدا میکنند، دیگران آنها را افرادي عادي
میپندارند. سپس آنگاه که فوت میکنند، اطرافیان اجازه پیدا میکنند که آنها را معرّفی نمایند. اگر کسی در راه خداوند متعال
قدم بردارد و خواهان سیر الیالله و سلوك به سوي او باشد، هر گاه حکمت ایجاب نماید، با چنین افرادي مرتبط میشود و یا اینکه
آنها به سراغ او میآیند و دستش را گرفته، به سر منزل مقصود میرسانند. 5. انقطاع از دنیا یکی از رموز امکان پرواز به عالم
صفحه 54 از 61
ملکوت است. آن گاه که انسان فرو رفته در دنیا و لذائذ آن مستعد حالت سنگینی بر زمین پیدا میکند و گویا چسبیده به زمین شده
و نمیتواند عروج به عالم معنویت کند. چنانچه بسیار بودند کسانی که با حضرت ابیعبداللهالحسین(ع) تا کربلا و تا شب عاشورا
همراهی کردند، ولی وقتی امام(ع) بیعت خویش را از عهده آنها برداشتند و آنها را در ماندن و رفتن مخیّر نمودند، بلند شدند و
دسته دسته به بهانههاي گرفتاري دنیا، رفتند و زندگی دنیا را بر شهادت در رکاب حضرت سیدالشهداء(ع) ترجیح دادند. به این آیه
قرآن توجه کنید: یا أیّها الذّین آمنوا مالکم إذا قیل لکم انفروا فی سبیلالله إثّاقلتم إلی الأرض أرضیتم بالحیاة الدّنیا من الآخرة فما
متاع الحیاة الدّنیا فی الآخرة إلاّ قلیلٌ؛ 6 اي کسانی که ایمان آوردهاید! چرا هنگامی که به شما گفته میشود به سوي جهاد در راه
خدا حرکت کنید، بر زمین سنگینی میکنید (و سستی به خرج میدهید)؟! آیا به زندگی دنیا به جاي آخرت راضی شدهاید؟! با
اینکه متاع زندگی دنیا در برابر آخرت، جز اندکی نیست. 6. از وظایف مهم هر مسلمانی، رعایت حقالنّاس در همۀ زمینهها است و
آنانکه به وظایف دینی اهتمام بیشتري میورزند، بیشترین حدّ تجلی را در حقالنّاس رعایت میکنند ولو آنکه خود را در مشکلاتی
بیندازند. همچنین آقا سیّد کریم که در فصل سرما، خانه را تخلیه کرد، به خاطر آنکه صاحبخانه دیگر راضی به سکونت او در
خداوند به » : آنجا نبود، خود و زن و بچۀ خویش را کنار کوچه آواره کرد تا راه گشایشی براي او برسد. امام صادق(ع) میفرمایند
خداوند سبحان حقوق بندگانش » : 7 و امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند .« چیزي افضل و ارزشمندتر از اداي حقّ مؤمن، عبادت نشده است
.7 8.« را مقدم بر حقوق خودش قرار داده است، پس هر که قیام به حقوق بندگان خدا کند، کار او منجر به قیام به حقوق الله میشود
صبر و شکیبایی در مشکلات، باعث پیروزي و ظفر بر مقصود میشود. 9 امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: شیرینی ظفر و پیروزي، تلخی
8. کسانی که با کهف حصین و غیاث المضطرّ المستکین، امام زمان(ع) در ارتباط هستند، اگر با صبر کردن را از بین میبرد. 10
مشکلی در زندگی مواجه شوند، قبل از وقوع مشکل، امام(ع) به فکر رفع مشکل او هستند، گرچه خود شخص اطلاع ندارد که فردا
در چه مشکلی واقع میشود. آقا سیّد کریم وقتی اثاثیه منزل را بیرون آورد و کنار کوچه گذاشت، متحیرانه ایستاد، متوجه شد که
شب قبل، آن تاجر محترم یعنی حاج سیّد مهدي خرازي خواب دیده و امام(ع) سفارش حلّ مشکل آقا سیّد کریم را به او نمودهاند.
و چه بسیار که ما به فکر مولاي خود نیستیم امّا آقا به فکر حل مشکلات ما هستند. 9. امام(ع) حواله به پول هر کس نمیدهند. مسلم
باید پول شخص حلال باشد تا امام(ع) منّت بر او گذاشته و به او حواله براي خرج کردن در امر خیر دهند، وگرنه هر مالی قابلیت
10 . در این جریان میبینیم که فروشندة آن خانه هم براي اداي قرض خویش مدتها براي هزینه شدن در هر کار خیري ندارد. 11
نگران بوده و میخواسته خانۀ خود را بفروشد ولی مشتري براي خانۀ او پیدا نمیشده است، تا اینکه براي فروش خانه متوسل به
حضرت ولیعصر(ع) میشود. راستی عجیب است ارتباط پیدا کردن بسیاري از قضایا با هم. از زمانی که فروشنده آن خانه بدهکار
و مقروض به مردم میشود، خداي رحمان و رحیم میداند که در نهایت چگونه خانۀ او را به فروش برساند که هم مشکل قرض او
ادا شود و هم از طرف دیگر، آقا سیّد کریم در موقعیت اضطراري خاص، به کیفیتی که آن تاجر خواب ببیند، صاحب منزل شود.
خلاصه اگر همیشه متوسل به پروردگار بودیم و در فراز و نشیب زندگی خدا را فراموش نکردیم، خداي عزیز و مهربان، با ارتباط
دادن بسیاري از قضایا، به گونهاي آبرومندانه مشکلات را حل مینماید که عقلها متحیر و مبهوت میماند. ریزم ز دیده اشک
غماندر هواي تو جانهاي عاشقان تو بادا فداي تو هر چند روسیاهم و شرمنده و حقیر روز و شبان همی طلبم من لقاي تو آیینۀ جمال
و جلال خدا تویی گردیده خلق، عالم امکان براي تو فیض خدا به هر که رسد از تو میرسد امروز ما سواي تو باشد گداي تو اي
قبلهگاه عالم و آدم ز جاي خیز تا سر نهند جمله خلائق به پاي تو شخصت ز دیده گرچه نهان است در جهان لیکن به قلب
شیفتگانست جاي تو در انتظار مقدم پاکت نشستهاند ببینند تا که دولت بیانتهاي تو لبریز گشته ظرف جهان از جفا و جور بر پا لواي
عدل نماید خداي تو حیران اسیر مهر تو گردیده از ازل خاکش سرشته گشته ز آب ولاي تو (آیتالله میرجهانی) سید ابوالحسن
2. غیبت طوسی، ص 102 ؛ بحارالانوار، ج . مهدوي ماهنامه موعود شماره 92 پینوشتها: 1. والجبال اوتاداً؛ سورة نبأ ( 78 )، آیۀ 7
صفحه 55 از 61
، 7. اصول کافی، ج 2 . 3. مجمعالبحرین، ماده بدل. 4. همان. 5. مجمعالبحرین، ماده عصب 6. سورة توبه ( 9)، آیه 38 . 52 ، ص 158
8. غررالحکم. 9. همان. 10 .همان. . ص 170
ملاقات در اردوگاه
مرحوم علیاکبر ابوترابی(ره) نقل کردند: اواخر سال 1360 در پادگان العنبر عراق، مشغول خواندن نماز مغرب و عشا بودیم که
متوجه شدیم 27 28 نفر اسیر را وارد اردوگاه کردند. معمولًا افرادي را که تازه وارد اردوگاه میکردند، بیشتر مورد ضرب و شتم و
شکنجه قرار میدادند، تا به قول خودشان زهر چشمی از آنها بگیرند. بعد از نماز به رفقا گفتم: براي اینکه به اینها روحیه بدهیم با
را بخوانیم، تا اینکه عزیزان تازه وارد، فکر نکنند اینجا قتلگاه است و متوجه بشوند «... اي ایران، اي مرز پرگهر » صداي بلند سرود
یک عده از هموطنانشان هم مثل آنها در اینجا هستند. ما میدانستیم اگر امشب این سرود را بخوانیم، فردا کتکش را خواهیم خورد.
بعد از مشورت با برادرانمان سرود را با صداي بلند به صورت دستهجمعی خواندیم. فردا هم افسر بعثی که فرد بسیار پلیدي بود، به
نام سرگرد محمودي آمد و با ما برخورد کرد و به هر حال این قضیه تمام شد. بین این اسراي تازه وارد، یک جوان به نام علیاکبر
بود که 19 سال سن داشت و حدود 70 80 کیلو وزنش میشد و از نظر جسمی بسیار سرحال و قوي بود. این علیاکبر با آن
سلامت جسمیاش، طولی نکشید که در اردوگاه مریض شد. فکر میکنم بعد از یک سال، وزنش به زیر 28 کیلو رسیده بود و
بسیار ضعیف و لاغر شده بود و دلدرد شدیدي داشت. وقتی دل دردش شروع میشد، از شدّت درد، دست و پا و حتی سرش را به
زمین و در و دیوار میکوبید. برادرانمان دست و پایش را میگرفتند تا خودش را به زمین نزند. در ایام اربعین امام حسین(ع) سال
60 یا 61 بود که در اردوگاه شهر موصل عراق بودیم. تقریباً پنج روزي به اربعین امام حسین(ع) مانده بود، ما پیشنهاد دادیم که دهۀ
آخر صفر را که ایام مصیبت و پر محنتی براي عزیزان آقا امام حسین(ع) است، چنانکه برادرانمان تمایل داشته باشند، تمام ده روز
آخر ماه صفر را روزه بگیریم. البته مشروط بر اینکه آنهایی که عوارض جسمانی دارند و روزه برایشان ضرر دارد، روزه نگیرند. در
هر آسایشگاهی با دو نفر صحبت کردیم، بنا شد وقتی شب داخل آسایشگاه میشوند، هر کدام با جمعی از برادران در آن
آسایشگاه آسایشگاههاي موصل 150 نفري بود مشورت کنند تا ببینیم دهۀ آخر صفر را روزه بگیریم یا نه؟ فرداي آن روز همه
آمدند و به اتّفاق گفتند: تمام برادران استقبال کردند و گفتند حاضرند روزه بگیرند. باز بنده تأکید کردم: خواهش میکنم از
آنهایی که مریضند یا چشمشان ضعیف است روزه نگیرند. شب اربعین آقا امام حسین(ع) رسید و همه عزیزان که حدود 1400 نفر
بودند، بدون سحري روزه گرفتند، اصلًا اردوگاه یک حالت معنوي خاصی به خودش گرفته بود، آن هم روز اربعین امام حسین(ع).
فکر میکنم حدود ساعت 10 11 صبح بود که برادران به همدیگر خبر دادند: علیاکبر دل درد شدیدي گرفته و دارد به خودش
میپیچد. بنده وارد سلولی که اختصاص به برادران بیمار داشت، شدم. دیدم علیاکبر با آن ضعف جسمانی و چهره رنگ پریدهاش
به قدري وضعیتش درهم کشیده شده و درد اذیتش میکند که میخواهد از درد سرش را به در و دیوار بکوبد. دو نفر از برادران او
را گرفتند تا خودش را به این طرف و آن طرف نزند. اتفاقاً آن روز دل درد علیاکبر نسبت به روزهاي دیگر بیشتر شده بود. بیش از
دو ساعت بود که علیاکبر فریاد میزد، یک مقدار از حال میرفت و دوباره فریاد میکشید و داد میزد. مأموران بعثی وقتی دیدند
او خیلی زجر میکشد، آمدند علیاکبر را به بیمارستان بردند. همه از اینکه مأموران آمدند و او را به بیمارستان بردند خوشحال
5 4 بعد از ظهر بود که دیدیم درِ اردوگاه را باز کردند و صداي زمین خوردن چیزي، همه را متوجه خود کرد. با / شدیم. ساعت 3
کمال بیرحمی و پستی و رذالت مثل یک مرده و چوب خشک جسدي را روي زمین سیمانی پرت کردند و رفتند، به طوري که از
دور فکر نمیکردیم که علیاکبر باشد و واقعاً تصور نمیکردیم که این یک انسان باشد که با او اینطور رفتار کردند. به همراه
عدهاي از بچهها نزدیک در رفتیم دیدیم علیاکبر است که مثل چوب خشک افتاده و تکان نمیخورد. از دیدن این صحنه برادرها
صفحه 56 از 61
دور او جمع شدند و بیاختیار همه با هم شروع به گریه کردند. دو نفر علیاکبر را برداشتند، یکی سرش را روي شانهاش گذاشت و
دیگري هم پاهایش را برداشت، من هم زیر کمرش را گرفتم، چون علیاکبر آنقدر نحیف شده بود که وقتی سر و پاهایش را
برمیداشتند، واقعاً کمرش خم میشد. از انتهاي اردوگاه به همین حالت او را وارد سلول کردیم. دیدن این صحنه اشک و ناله همۀ
بچهها را در آورده بود و اصلًا اردوگاه را یک پارچه ماتم فرا گرفته بود. وقتی علیاکبر را داخل همان سلولی که باید بستري
میشد بردیم، ساعت نزدیک پنج بعد از ظهر بود و هر کس باید داخل سلول خودش میشد، چون معمولاً آن ساعت آمار
میگرفتند و باید همه داخل سلولهایشان میرفتند و درِ سلول را قفل میکردند. طبق معمول آمار را گرفتند و همه داخل
سلولهایشان رفتند، ولی چه رفتنی؟! همۀ اشکها جاري بود و همه با حالت معنوي که اردوگاه را فرا گرفته بود، براي علیاکبر دعا
میکردند. ما در آسایشگاه شماره سه اردوگاه بودیم. آسایشگاهها در دو طرف شرق و غرب اردوگاه واقع شده بودند و فکر
میکنم فاصلۀ بین دو طرف، بیش از صد متر بود. در آسایشگاه شمارة پنج که دو آسایشگاه بعد از ما بود، قبل از اذان صبح اتفاق
مهمی افتاد: یکی از برادران به نام محمد، قبل از اذان صبح از خواب بیدار میشود و پیرمردي را که همسلولیاش بود، بیدار
میکند. این پیرمرد، پدر شهید هم بودند و همۀ برادران به او احترام میگذاشتند. محمد او را از خواب بیدار میکند و میگوید: آقا
امام زمان(ع) علیاکبر را شفا دادند! ایشان یک نگاهی به محمد میکند و میگوید: محمد خواب میبینی؟! شما این طرف در شرق
اردوگاه هستی و علیاکبر در غرب اردوگاه است، با چشم هم که همدیگر را نمیبینید! تا چه رسد که صداي هم را بشنوید، شما از
کجا میگویید: آقا امام زمان(ع) علیاکبر را شفا داد؟! محمد میگوید: به هر حال من خدمتتان عرض کردم، صبح هم خودتان
خواهید دید. صبحها معمولًا درهاي آسایشگاه که باز میشد، همه باید به خط مینشستند و مأموران بعثی آمار میگرفتند. آمار که
تمام میشد بچهها متفرق میشدند. آن روز صبح دیدم به محض اینکه آمار تمام شد، جمعیت به صورت سیلآسا به سمت همان
ما هم با شنیدن این خبر، .« آقا امام زمان(ع) علیاکبر را شفا داده است » : سلولی که علیاکبر بستري بود میروند و همه فریاد میزنند
مثل بقیه به سرعت به سمت همان سلول رفتیم، دیدیم: بله! چهرة علیاکبر عوض شده! زردي صورتش از بین رفته و خیلی شاداب و
بشاش و سرحال، ایستاده است و دارد میخندد. برادرها وقتی وارد سلول میشدند، در و دیوار را میبوسیدند و همینکه به علیاکبر
میرسیدند، سر تا پاي علیاکبر را بوسه میزدند و بعد بیرون میآمدند. به طور کلی در طول ده سال اسارتمان، مأمورین بعثی اجازه
تجمع نمیدادند، حتی میگفتند: اجتماع بیش از سه نفر یا دو نفر هم ممنوع است. بنده خودم دیدم، مأموران بعثی میآمدند و این
صحنه را میدیدند، آنقدر آن صحنه برایشان جالب بود که حتی مانع تجمع بچهها نشدند. صف طویلی از برادرانمان حدود 1400
نفر درست شده بود که میخواستند علیاکبر را زیارت کنند. بنده هم وقتی رفتم و علیاکبر را زیارت کردم، از او پرسیدم: علیاکبر
چی شد؟! گفت: دیشب آقا عنایتی فرمودند و در عالم خواب شفا گرفتم. بنده آمدم بیرون و رفتم همان برادرمان محمد را، که
خواب دیده بود پیدا کردم و گفتم: جریان از چه قرار است؟! شما چه خوابی دیدید؟! چه کسی به شما در آن طرف اردوگاه چنین
19 سالگی، هر شب قبل از خواب دو رکعت نماز آقا امام - خبري را داد؟! محمد گفت: واقع مطلب این است که من از حدود 18
میخواندم و میخوابیدم. بعد از تمام شدن نماز، فقط یک دعا میکنم، آن « إیّاك نعبد و إیّاك نستعین » زمان(ع) را با صد مرتبه
هم براي فرج آقا امام زمان(ع) است. و هیچ دعاي دیگري غیر از دعا براي فرج حضرت مهدي(ع) نمیکنم، چون میدانم با فرج
وجود مقدس آقا امام زمان(ع) آنچه از خیر و خوبی و صلاح و سعادت و عاقبت به خیري است که براي دنیا و آخرت خودمان
میخواهیم یقیناً حاصل میشود. لذا مقید بودم که بعد از نماز آقا امام زمان(ع) براي هیچ امري غیر از فرج حضرتش دعا نکنم.
حتّی در زمان اسارت هم براي پیروزي رزمندگان و نجات خودم از این وضع هم دعا نکردهام. تا اینکه دیشب وقتی علیاکبر را با
آن حال دیدم، بعد از نماز آقا امام زمان(ع) شفاي علیاکبر را از آقا امام زمان(ع) خواستم. قبل از اذان صبح خواب دیدم: در یک
فضاي سبز و خرمی ایستادهام و به قلبم الهام شد که وجود مقدّس آقا امام زمان(ع) از این منطقه عبور خواهند فرمود. لذا به این
صفحه 57 از 61
طرف و آن طرف نگاه میکردم تا حضرت را زیارت کنم. در همین حال دیدم ماشینی رسید. در عالم خواب جلو رفتم، دیدم
سیدي داخل ماشین نشسته است. سؤال کردم که شما از وجود مقدس امام زمان(ع) خبري دارید؟ فرمودند: مگر نمیبینی نوري در
میان اردوگاه اسرا ساطع است؟! محمد میگفت: آمدم جلو، نگاه کردم، دیدم بله! از همان سلولی که علیاکبر بستري است نوري
ساطع است و به صورت یک ستون به آسمان پرتوافشانی میکند و تمام منطقه را روشن کرده است. یقین کردم که آقا امام
زمان(ع) علیاکبر را مورد عنایت و لطف قرار دادهاند و علیاکبر شفا پیدا کرده است. وقتی از خواب بیدار شدم، رفتم آن بزرگوار
را که از نظر سنّی سالخوردهتر از بقیه برادران و پدر شهید بودند را از خواب بیدار کردم و بشارت شفاي علیاکبر را دادم. بعد از
این گفتوگو، بنده برگشتم و از علیاکبر جریان را سؤال کردم. گفت: من در عالم خواب حضرت را زیارت کردم و شفاي خود را
بعد از این اتفاق، تمام برادران با همان حال روزه و معنویت، .« إنشاءالله شفا پیدا خواهی کرد » : از ایشان خواستم. حضرت فرمودند
بیاختیار گریه میکردند و متوسل به وجود مقدس آقا امام زمان(ع) شده بودند. یادم میآید: همان روز گروهی از طرف صلیب
سرخ وارد اردوگاه شدند. یک هیئت از طرف صلیب سرخ جهانی هر دو ماه، به اردوگاه میآمدند، نامه میآوردند تا برادرها براي
خانوادههایشان نامه بنویسند و بعد نامهها را تحویل میگرفتند. تعدادي از دکترهایشان هم آمده بودند، اعلام کردند: ما آمدهایم
افرادي را که بیماري صعبالعلاج دارند، معاینه کنیم و بنا است که با مریضهاي عراقی در ایران معاوضه بشوند. بنده یادم هست،
آن روز صلیب سرخ هر چه دعوت میکرد تا آنهایی که پروندة پزشکی دارند به آنها مراجعه کنند، هیچکس اقدام نمیکرد و یک
جوّ معنوي خاصّ ی بر اردوگاه حاکم بود و همه با آن حال به آقا امام زمان(ع) متوسل بودند. به قدري حالت معنوي در اردوگاه
شدت پیدا کرده بود که احساس خطر کردم، به آنهایی که مریض بودند گفتم: باید مراجعه کنند. بچهها آمدند و گفتند: یکی از
عزیزان که چشمهایش ضعیف بود، هر دو چشمش را از دست داده است. تعجب کردم، به آنجا رفتم دیدم او را براي معاینه بردهاند
ولی چشمهایش را باز نمیکند. گفتم: چه شده است؟ گفت: چشمانم نمیبیند و گریه میکرد. متوجه شدم که ایشان میگوید:
چشمهایم ضعیف است، تا آقا امام زمان(ع) چشم مرا شفا ندهند، چشمم را باز نمیکنم. یک چنین حالتی بر اردوگاه حاکم شده
بود، من واقعاً احساس خطر کردم. گفتم: همۀ بچهها باید روزههایشان را بشکنند. هرچه گفتند: الآن نزدیک به غروب است، اجازه
بدهید روزه امروز را تمام کنیم. گفتم: شرایط، شرایطی نیست که ما بخواهیم این روزه را ادامه بدهیم، چون حالت معنوي بچهها
حالتی شده است که اگر بخواهندبا آن حالت داخل آسایشگاه شوند، عدهاي از نظر روحی آسیب میبینند. الحمد لله علیاکبر شفا
پیدا کرد و آن جوّ معنوي را برادرانمان شکستند و به قدري آن حالت، شدت پیدا کرده بود که تا آخر اسارت جرئت نکردیم
بگوییم برادران از این روزههاي مستحبی بگیرند. ما گرفتار سر زلف تو هستیم اي دوست رشته مهر ز اغیار گسستیم اي دوست بر
گرفتیم دل از غیر تو جانا امّا دل بر آن عشق گرانبار تو بستیم اي دوست تا اسیر غم جانسوز تو گشتیم همه ز غم عالم هستی همه
رستیم اي دوست جلوه کن جلوه ایا دلبر یکتا که دگر شیشۀ صبر و تحمل بشکستیم اي دوست ماهنامه موعود شماره 92 پینوشت:
. ?به نقل از: دفتر ثبت کرامات مسجد مقدس جمکران، ش 234
درباره